و وقتی شب شد مری تبدیل به لیدی شد و ادرین تبدیل به کت شد و همدیگه رو ملاقات کردن
لیدی:( ...... سلام کت)
کت:( آآه سلام مای لیدی)
لیدی :( چیزی شده؟)
کت:( در واقع اره)
لیدی :( اها منم همینطور)
و کت و لیدی همزمان گفتن :( این روز بدبترین روز منه
)
و لیدی یک فکر زده به سرش و گفت:( یک لحظه اینجا بمون من الان میام)
کت:(؟؟؟؟؟؟)
و وقتی لیدی اومد کت لیدی رو دید که رو دستش یک گل سیاه بود و گفت:( این چیه؟)
لیدی:( این یک گلِ و فقط خواستم خوشحالت کنم )
کت:( ممنون مای لیدی تو بهترینی مثل همیشه ..... اممممم منم یک کادوی کوچیکی دارم فقط یک لحظه وایسا)
لیدی:( عا اوک)
و وقتی کت اومد لیدی رو دست کت دید که یک عروسک خرس کوچیلو بود و خیلی قشنگ و لیدی و کت همدیگر را بغل کردن
