هاااااای خوبید خوشید سلامتید اومدم که پارت جدید رو بدممم خب ببینید چی شد
خب خب خب سلام خوبیدددد خب اومدم پارت ۱۳ رو بزارم و بپرید به ادامه ی مطلب
هاااای اومدم پارت ۱۲ رو بدم قبل از اینکه برید ادامه ی مطلب میخوام بهتون بگم که این پارت خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی مهمه لطفااا کامنت بدید خب حالا بپرید به ادامه ی مطلب
هاااااااااای من برگشتمممممم اومدم هم پارت جدید داستان BLACK ROS رو بدم پارت ۱۱
منتظر چی هستی برو به ادامه ی مطلب دیگه
ببخشید ولی میخوام برم دلایلا:
۱_نظر نمیدین
۲_امتحانات
و همین دیگه متاسفم ولی باید برم
بااااای
هااااای خوبید خوشید سلامتید چطورید اومدم پارت ۱۰ رو بزارم و خواهشااااااا نظر بدید خواهشاااااااااا
چرا نگاه میکنی برو ادامه ی مطلب دیگه
هاااااااااااااای اومدم پارت ۹ رو بزارم بمرید به ادامه ی مطلب
هااااااااای خوبید خوشید سلامتید من اومدم زود پارت ۸ رو بزارم قراره یه سوپرایزی بشه و بعد همزمان پارت ۹ رو میزاره مارت ۹ خیلییی قشنگه
برو بپر به ادامه مطلب دیگه منتظر چی هستی
بچه ها من میدونم زمان امتحانات هست و نمیتونید نظر بدید به خاطر همین من سریع پارت ۶ رو میزارم منتظر چی هستید بپرید به ادامه ی مطلب
سلاااام خوبید خوشید سلامتید من برگشتمممممم
خب خب خب وقتشه پارت ۵ رو بزارم بپرید به ادامه مطلب
سلاااااام خوبید خوشید سلامتید
متاسفانه من واسه چند روزی نیستم رفتم اهواز نت هن ندارم دارم از نت بابام استفاده میکنم اومدم بهتون بگم که واسه چند روزی نیستم شاید جمعه یا شنبه هستم
سلاااام خوبید خوشید سلامتید چطورید خب خب وقتشه که پارت ۴ رو بزارم اماده اید پس بپرید به ادامه ی مطلب
سلااام خوبید خوشید سلامتید خب پارت سوم رو براتون میزارم چون حوصلم سررفته
ولی اصلا هیچکس نظر نداده
ولی پارت سوم حداقل ۶ نظر باید باشه
وقتی الیا را نجات دادن کت تبدیل شد و گفت:( وای همش نقصیر منه پلگ الان اگه مرینت اکوما تایز بشه کی میدونه شاید اصلا نتونستیم نجاتش بدیم)
و وقتی لیدی تبدیل شد و مرینت یک جا موند و ادرین اونو دید و گفت:( سلام مرینت ببین بابت....)
مری با صورت اخم کننده گفت:( ادرین من تصمیمم را گرفتم که دیگه نه با تو دوست میشم و نه عاشقت میشم دیگه موضوع تمام)
ادرین:( اما فقط خواستم....)
مری:( ادرین فقط برو تصمیم رو گرفتم)
ادرین:( حالا که اینطور شد باشه نمیام دیگه )
الیا اونو دید که داشت دعوا میکردن و گفت:( هی مری چیکار کردی بلاخره یکم بهت فکر کرد دیگه و خواست معذرت خواهی کنه)
مری:( اول اینکه اون گذاشت که من اکوما تایز شم و تو به جای من انجام دادی و دوم اینکه من دیگه تصمیم رو گرفتم من دیگه نمیخوام عاشقش باشم و نمیخوام دوست بشم)
الیا:( واقعا ؟ تو یعنی دیگه دوسش نداری؟
)
مری:( نه دوسش ندارم) ولی رو دلش هنوز دوسش داشت ولی بدش میاد اعتراف کنه
سلام خوبید خوشید سلامتید خب اومدم پارت دوم داستانم رو بهتون بدم با اینکههیچکسنظر نداد به عیر از یکی ولی خب من پارت دوم رو میدم
وقتی که مری رفت الیا هم رفت دنبالش
الیا:( ببخشید مری فکر کنم همش تقصیر منه)
مری:( نه اشکالی نداره .... واااایییی الیا
بدبخت شدم من تا ابد تنها میشم بدون هیچ دوستی بدون هیچ چیزی )
الیا اونو بغل کرد و گفت:( اشکالی نداره مری )
هاکماث :( اره من همینو خاستم مرینت قراره بهترین اکوماتایزی باشه که تا حالا دیدم و اون به خاطر عشقش خیلیی ناراحته)
و اکوما نزدیک شد به مرینت و الیا گفت:( وای نه مری بروووو )
مری:( اما الیا تو چی من نمیتونم بزارمت اکوما بگیری)
الیا:( فقط برو مرینت برووووو)
و اکوما رفت رو عینک الیا و جون خودشو به مری فدا کرد
هاکماث:( اه نشد ولی خیلی خوبه تاحالا گسی ندیدم به خاطر دوستش ناراحته هوم مهم نیست ... کنترل کننده من بهت قدرت کنترل کردن مردم رو بهت میدم )
کنترل کننده :( هر چی تو بخوای هاکماث ) و تبدیل شد و ادرین اونو دید و گفت:( فکر میکنی این مرینته وای چیکار کردم بعد از نجاتش ازش معذرت خواهی میکنم .... پلگ کلاز اوت)
مری:( وای تیکی باید بهترین دوست منو نجات بدم تیکی خال ها روشن)
رفتن و لیدی و کت همدیگه رو ملاقات کردن و ایدی گفت:( حتما اکوما تو یک چیزی رو چشمش هست)
رو دل کت:( صبر کن ببینم مرینت که عینک نداره چیزی بزاره رو چشمش پس اون کیه)
لیدی:( هی کت با منی؟)
کت:( ..... چی.؟؟؟ ها اره اره بریم انجامش بدیم)
و وقتی نجاتش دادن کت دید که اون الیا بود
لیدی:( حالت خوبه؟)
الیا:( اره خوبم ممنون .... صبر کن مری کجاست؟)
لیدی:( اون در امن و امانه)
کت:( مگع چیزی شده چی شده؟؟؟؟)
الیا:( خب من جونمو به خاطرش فدا دادم اون چون اون نزدیک بود اکوما تایز بشه و واقعا خیلی ناراحت بود )
کت:( مگه چش شده؟)
الیا:( تو فکر میکنی اینو بهت بگم عمرا این یک رازه)
لیدی:( به هر حال تو کار خیلی فداکاری رو انجام دادی )
سلاااام خوبید خب من یک داستان نوشتم و الان براتون معرفی میکنم:
اسم: BLACK ROS
ژانر: عاشقانه _ کمدی
در یک روزی در مدرسه زنگ خانه بود و الیا مرینت رو هل داد پیش ادرین و مرینت رو دلش گفت:( وایسا تا نکشتمت الیا)
مرینت:( عه.... سلام .... ادرین... ع. اممم... خو... خوبی)
ادرین:( ... سلام مرینت ممنونم به خوبیت)
حرف دل مرینت:( بهم گفت به خوبیت یهووووو به من گفت )
ادرین:( کاری داری مرینت من باید برم )
الیا:( زود باش بهش بگو دیگه ای خدااااااا)
نینو پیش ادرین بود و الیا گفت:( سلام نینو با اجازت ادرین من باید یک کاری بکنم باید به من کمک کنه واسه درس ریاضی)
نینو:( صبر کن ببینم چی؟؟)
الیا :( مگه نه نینووووو)
نینو: ( اها اره اره)
الیا:( نینو برو اون ور من باید اینجا قایم بشم،،، یلا مری تو میتونی )مری:( ... البته من یک .. کاری... دار...م)
ادرین:( پس بگو قبل از اینکه پدرم بیاد گوش میدم)
مری:( ادرین... من .. از.... اولی که تو رو دیدم فکر کردم تو ادم خیلی بدی و جسوری هستی مثل کلویی.......)
الیا:( چی داری میگی خرابش نکن دختر)
مری ادامه داد:( اما وقتی چتر تو بهم دادی یک.....حسی .... بهم داد .... که فهمیدم .... اون چی بود....)
ادرین:( چی بود؟)
مری:( ادرین ... من ... عاشقتم....)
ادرین:( ........ راستش خب مری من...)
مری:( اره میتونیم ازدواج کنیم و ۲ نه نه ۳ تا بچه بیاریم و یک سگ وایسا نه نه یک گربه وایسا نه اها همستر من عاشققق همستر هستم و میتونیم باهم زندگی کنیم و .....)
الیا:( افرین دختر افریننننن اون تونست بلاخره تونستتتتتتت) و الیا کلا دیوونه شد😂
ادرین:( راستش مرینت من واقعا قبول دارم ولی .....)
مری:( ؟؟؟؟ ولی چی؟؟)
ادرین:( اخههه چیزه.......)
مری:( چیهه؟؟؟؟)
ادرین:( اخه چطوری بهت بگم......؟؟؟؟)
مری:( چیه ؟؟ بگو ؟؟؟ بگو)
ادرین داد زد و گفت:( چون من عاشق یکی دیگه شدمممم)
مری:( اها ..... اوک.... ممنونم بابت صداقتت😤😤) و مری رفت
خب خب این از داستانم نظرات باید +10باشه وگرنه پارت بعدی هیچ درکاری نیست
های گایز
خوبید
من نویسنده ی جدید هستم
اسمم اسرا ست ۱۳ سالمه متولد اردیبهشت هستم
عاشق میراکلس هستم کلی عکس و فیلم ازش دارم و عاشق شیپ مریکتی هستم امید وارم از فعالیت هام خوشتون بیاد